جُنُب
با احترام
تقدیم به شاهین نجفی
دوستم مجید
فراموش می شود
دوستم مجید
چهل سال دارد
دوستم مجید
چهل سال ریش دارد
و شبها که به خانه می رود
نه که دروغ باشد
من خودم با چشم خودم دیدم
که می رود توی بغل مادر بیوه ی شصت و پنج ساله اش
و لباسش را می دهد بالا
و پستان گنده و کبودش را مک می زند
آنگاه شیر
این شیرحیاتی
با شدتی شهوتی
درقعر گلوی چهل ساله ی مجید پخش می شود
و مجید دست به کمر
کله اش را هوا می کند و به سوی خدا می گوید:
«آه»
بلند می شود
دهانش را پاک می کند
یک کلت کمری دارد
و یک پوتين سربازی
می گوید
و یا فریاد می کشد
مادر!
من چریکم مرا فریاد کن
مادرش او را فریاد می کند:« مجید!»
بله مادر!
منم
من مجیدم
این کلت
کادوی تولدم است
واين پوتين را از گمرک خریده ام
دارم می روم چریک بشوم
بگذار کمی پستانت را بخورم
و بعد بروم سوارBRT بشوم
و مردم عزیز میهنم را انگشت کنم
و بعد بروم چریک بشوم
من در زنان چیزی نمی یابم جز پستان و ران
اما مادر
تو ناراحت نشو
تو خودت می دانی
شیرت فرق می کند با دیگر زنان
نه اینکه اغراق کنم یا شعر بگویم
همه می دانند که من مجیدم
من درد مشترکم
و پستان مادرم چه شیر چریک پروری
می دهد بیرون
همه می دانند
که آرزو دارند
مادرشان چنین پستانی داشته باشد
بی خیال
باید به حرفهای من گوش بدهی مادر
این سر که می بینی
این سر که در دامن تو قرار گرفته
این سر خر
این سر مریض و دیوانه
به دنبال دستی می گردد که با تیغ...
بیا مادر
تیغ بردار کله ام را بزن
بیا تا پستانت را گاز نگرفته ام
بیا مادر...
تازه فهمیده ام
که او هر روز اورا در اطاقش میخ بند نشانده
پیکرش را تنظیم می کند
و روی لاشه اش عطر می پاشد
بیا این تیغ
بیا موهایم را بزن
پستانش را گاز می گیرد
«مجید!»
بله مادر!
منم
من مجیدم
می خواهم بروم چریک بشوم
دوباره یک تیر توی پستانش خالی می کند
و با پوتين روی انگشت های دستش رژه می رود
لباسش را می دهد پایین
پستانش را می دهد تو
طناب ها را سفت می کند
ولاشه اش را تکیه می دهد به دیوار
بلند می شود
ریشش را پاک می کند
پوتين و كلتش را توی یخچال می گذارد
و با کت و شلوار
و سامسونتی براق
در روزمرگی اداری تهران
فراموش می شود
دوستم مجید
درمیدان انقلاب،در تقاطع کارگر شمالی
فراموش می شود
دوستم مجید
فراموش می شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر