۱۳۴۸ دی ۱۱, پنجشنبه

نگاهی به کتاب بیمار براهنی،ظل الله

 

 


يادداشتي بر مجموعه شعر«ظل الله»


اثر رضا براهني


چاپ اول    نيويورك ۱۳۵۴


چاپ دوم    انتشارات امير كبير ۱۳۵۸


آرش اله وردي


 


 


«آه اگر انسان ازينجا


بيرون بخزد،چون مار يا سوسماري،و برود،نه!


بال درآورد بال


و پرواز كندپرواز


به جايي كه ديگر جهان به شايعه پليدي نمي ماند


به جايي كه سفره برشته شنها گسترده


باشد.وانسان آنچنان تنها باشد كه


حتي بدون دست و پا،بدون سر و بدون كير


باشد


ودريا مدام بشويدش


مثل هستي درخشان سنگي صاف


ودايره اي


دريا مدام بشويدش»


 


«شعراشتياق- از كتاب ظل الله ص ۱۳۷»


 


۱-اگراشتباه نكنم ظل الله ششمين مجموعه شعر رضا براهني است .اين كتاب در سال ۵۴ در نيويورك به چاپ رسيد.ظل الله شعرهاي دوران زندان براهني در دوران پهلوي است.از نظر من اين كتاب مهمترين، متفاوت ترين و بهترين نوع حبسيه سرايي است كه  در ميان خيل عظيم و تاريخي حبسيه سرايان فارسي خوانده شده است. كتابي كه مخاطب خواه ناخواه در مقابل او احساس خطر خواهد كرد، خطري مشابه هنگاميكه انسان در معرض بيماري اي قرار مي گيرد،خطر بيمار شدن.


مخاطب در مقابل ظل الله به هيچ وجه در وضعيت بارتي قرار نخواهد گرفت ، اينجا به هيچ وجه نمي شود شاعر و مولف را كنار گذاشت  و متن راچسبيد،اينجا ما با خود،بدن وشخصيت  و همه چيز شاعر روبروييم ويابه هرحال باشخصي كه خود شاعر برايمان ساخته و كلماتش.


بهتر است بگوييم اينجا درگير شاعريم و وضعيت متناقض و متفاوت او با شعر . وضعيتي كه درآن شاعر ،شعر و هنرمندي شاعرانه  را فراموش مي كند .البته اين موقعيت به ناتواني ذهني سوژه برنمي گردد بلكه اينجا شعر است كه در برابر ذهن شاعر ناتوان است و كم مي آورد،خودش را مي بازد و تمام بدن خودش را به شاعر تسليم مي كند به گونه اي كه هردودر عين آب و آتشي، با هم يكي مي شوند اگرچه در نهايت  شاعر هنوز ارضا نشده است و دردش ادامه دارد،يعني متنش مي خواهد ادامه پيدا كند.


درست است كه درعينيت يا روي كاغذ چنين اتفاقي نيفتاده است اما درذهن مخاطب متن ادامه پيدا مي كند و خود به خود دچار سفيد خواني،تاويل و بسط پيدا كردن مي شود.اينگونه است كه امرخصوصي به امر عمومي تبديل شده و متن گسترش و تاويل همگاني پيدا مي كند و از من شاعر و از زمان و مكان او فراتر مي رود تا قابل  خواندن،دريافت و انتقال لذت ،درد و بيماري شود. متني  بيمار و مريض كه به مخاطب انتقال داده شده و او را بيمار مي كند. موقعيتي مشابه با وضعيت استعاري اما كاملا بدون پيش بيني و آگاهي تصنعي.


 


«نوزده سال دارم


درسه سالگي مادرم كتكم مي زد


درشش سالگي پدرم


ازپنج سالگي كار مي كردم


در هشت سالگي پسر شانزده ساله صاحبخانه خواست به من تجاوز كند


موفق نشد


چون هرچيز اندازه اي دارد


درخت توت بار هندوانه را تمي تواند بكشد


و مورچه براي حمل الوار آفريده نشده


كيرپسرشانزده ساله اي كه شبانه روز كره و عسل و تخم مرغ و كباب و جوجه و بوقلمون مي خورد


دركون پسركارگري كه هيچكدام از اينها را نمي ريند فرو نمي رود....


.....


سه روز پيش اردلان به من تجاوز كرد


به شما كه تجاوز نشده؟


مهم نيست


اردلان هنگام جفت گيري به يك سگ درزمان جفت گيري مي ماند....»


 


«ظل الله- ص۷۱و۷۲»


 


۲-براهني در اين كتاب به شدت با شعر درگير است.به نظر مي رسد اومدام ازخودش مي پرسد شعر در اين وضعيت چه معنايي دارد؟ او شعر را در« ظل الله» مسلح مي كند تا با آن مبارزه كند اما مبارزه  نه به شكل شاعران دوران مشروطه و قبل و بعد ازآن بلكه مبارزه به معناي واقعيت.واقعيت  عريان بودن است مسلح بودن به عرياني به ضعف به حاد بيانگري ضعف...


 


«شعر


درمان نيست


....


شعر مردابي ست لبالب ازجسدهاي شاعران حماسي


شعر


تيرباران هزار شاعر است در صلاه ظهر بر دروازه الله اكبر  و بر روي مصلاي شيراز....


شعر سوزني ست كه براي دوختن لبهاي فرخي يزدي تعبيه شده....


شعر همين است جزين نيست جزين نيست»


همان ص۱۱۴-۱۱۵


 


براهني چه در متن شعر ها و چه در مقدمه كتاب به شدت فرهنگ دولتي را مسخره كرده و به زير سوال مي برد. هر شعري شعر نيست ،دولت نمي تواند شاعرانه باشد اگرچه از ابزار شاعرانگي بهره مي برد.براهني  هم صدا با بلانشو نشان مي دهد  كه شعر يعني بيان ضعف و زير ستم بودن،حادبيانگري ضعف و فرياد در زندان،دخمه و هرسوراخي كه مي دانيم به هيچ وجه به گوش فريادرسي نخواهد رسيد.شعر مبارزه ،اين است چيزي كه اكذب او احسن او نيست بلكه واقعيت او  خود بدن اوست خود هسته ي شعر است نه شعار .


 


«شماخسروگلسرخي را كشته ايد


گرچه مطبوعات فقط افتخارات شما را به رخ مي كشد


گرچه آقاي ژرژپمپيدو هم شاعر است


وگرچه شهبانوي استخواني ايران هم به عضويت افتخاري آكادمي خرگوشان پير فرانسه انتخاب شده


ولي ما مي دانيم كه شما شاعري بنام خسرو گلسرخي را كشته ايد


.....


اوج تمسخر فرهنگ دولتي  و دولت شاعرانه در دو سطر زير  به خوبي ديده مي شود:


«شما خسروگلسرخي را كشته ايد


چون چهارروز بعد بنياد مولوي بازكرده ايد


و چهار ماه فبل كنگره شعر به راه انداخته ايد


وشاه ايران هم در شمار نويسندگان برجسته ايران درآمده(اين را دكتر پرويز خانلري،لله مادرزاد نطفه ولدالزناي شاه و شهبانو نوشته ، نه من.)


«مرگ شاعر» ص ۶۴-۶۵)


 


 


۳-«ماشري به تاٌسي ازفرويد تناقضهاي بين امر بيان شده و امر نشان داده شده در متن را مورد كاوش قرار مي دهد.وي مي گويد كه در هر متني يك شكاف يا فاصله گذاري دروني بينآنچه متن مي خواهد بگويد وآنچه متن عملا ً مي گويد،وجود دارد.براي تبيين متن،منتقد بايد از اين شكاف فراتر رود تادريابد«متن چه بايد بگويد تا بتواند آنچه را مي خواهد بگويد بيان كند»ضميرناخوداگاه متن(يا آنچه آلتوسر«امرمناقشه پذير» مي نامد) در همين شكاف شكل مي گيرد.نيز در ضمير ناخوداگاه متن است كه رابطه آن متن با اوضاع ايدئولوژيك و تاريخيِ موجوديتش آشكار مي شود.گفتمانهاي ضد و نقيض درون اين شكاف يا مركزِ غائب را تهي كرده اند و هم در اين شكاف است كه متن به تاريخ مرتبط مي شود.»  مجله ارغنون شماره۲۵-ص۵و ۶-مقاله داستانهاي  عامه پسند-جان استوري-حسين پاينده


آنچه ماشري ذكر مي كند كاملا درست است اما اين رفتار در مقابل «ظل الله»كمي سخت است.ميتوان گفت ظل الله منتقد را پس مي زند.دراين كتاب،شكاف موردذكر آنقدر كوچك و ريز است كه حتي مي توان گفت اصلا وجود ندارد.متن هرچيزي را كه مي خواهد بگويد عملا گفته است (حادبيانگري) و ديگر جايي براي منتقد به معناي كوشاي كلمه وجود ندارد كه بنشيند و به خوانش هاي دقيق،جنتلمن و خردمندانه خود ازپس اعماق ذهنيت  متن بپردازد.متن خود حقيقت است، بدن ماجرا ست.همه چيز به ناخوداگاه رجعت پيدا مي كند،ناخوداگاهي كه بار سنگين آگاهي تاريخي و اجتماعي را به دوش مي كشد و به هرسو پرتاب مي كند و مي دود.امر غايب معناي قطعي خودرا ازدست داده است ما اكثرا با حضور روبروييم با تصوير و بدن و لب ماجرا.همه چيز حاضر است به جز ادامه رواني متن. ادامه اي كه به روح عمومي بشر  متصل مي شود،روح عمومي اي كه غائب نيست ولي كمتر ديده مي شود.نگاهي ويژه به ابژكتيو كه وارث (از اين لحاظ) خلف نيما، براهني، در دهه ۵۰ شمسي آن را به اوج رساند.خاصيت ناخوداگاه و استتيك جذاب عينيت و مرگ شكاف.


شكافي كه حاضر است ديگر شكاف نيست.شكافها در پنهاني و غياب شكافند ،نه در حضور. چيزي كه در«ظل الله » اتفاق مي افتد مرگ شكافي است كه به وضوح ديده مي شود.شكاف اين كتاب به راحتي ديده نمي شود  چون حقيقت شكاف است شكافي كه ذاتا غايب است و حتي خود متن و مولف نيز مي خواهند آنقدر ادامه دهند تا اين شكاف را پيدا كنند كه نمي كنند.كشف متن تنها و تنها از اين راهست و اينگونه است كه مي شود گفت«ظل الله» يك شاهكار است.


كتاب منتقد را پس مي زند،منتقدي كه براي پژوهش و بررسي سراغ اين كتاب مي رود دچار بيماري مي شود،دچار تصوير زندان و كلمات براهني و ناخوداگاه عيني و فوق العاده او مي گردد.منتقد آگاهي و قدرت فرهنگي خود را دم در مي گذارد و وارد كتاب مي شود .تسليم نه به معناي توتاليتاريسمي آن،تسليم به معناي شهواني كلمه،تسليم به مثابه ميل به ادامه ،ميل به فزون خواهي،ميل به شعري كه ادامه پيدا كند و مرا ذوب نمايد اما تمام مي شود.ميل به نابودي خود در مقام خواننده.


«وقتي كه


مامور گردن كلفتي بر گردن آدم سوار


شده


و شلوار زندان تا زانو هايش پايين


كشيده شده


وقتي كه


دو امير تجاوز كون آدم را به يكديگر تعارف


مي كنند


آدم


به ياد مورچه هاي بلندي نمي افتد كه


يك پايشان شكسته پاي ديگرشان


ياراي كشيدن مورچه را


ندارد


و....آدم اصلا به ياد هيچ چيز


نمي افتدبلكه


مي بيند حيواني درشت تر از خودش


در اعماق استخوانهايش فرو مي رود


و طلسم تحقير بر سوراخ خونين مقعدش كوبيده


مي شود


انگار


با ميخي در ماتحتش حكمِ


مرده يا زنده اش را خواهانيم ،مي كوبند


و بعد آدم در مغزش،خطاب به مادرش


مي گويد


چرا


مرا همانطور كه بيرون دادي بالا نمي كشي چرا؟»


 


«شعر تجاوز» ص۱۰۸-۱۰۹


 


 


 


شعر ظل الله شعر بدن است، شعر براي  بي احترامي به بدن، به واقعيت.هر كلمه بي هيچ اغراق استعلايي اي تكه تكه هاي بدن است خود خود حقيقت عيني است.شعري كه بر سياست مي شورد چون بدن اش در حال اضمحلال و فروپاشي ست،بدنش ديگر غير بهداشتي شده و پر از كراهت و دشنام است،بدن كثيف شده،ادبيات كثيف شده،«ظل الله» اين كتاب كثيف و مقدس!


اين كتاب كثيف را از من مگير اي سام مقدم!


۸۷/۱/۱۲تهران


 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر