۱۳۹۰ بهمن ۲۴, دوشنبه

فلق

سخت می‌شد چیزی دید
عینهو گچ شده بود
پتو را پرت کرد
با موهای آشفته پرید
و داد زد: «خون،خدایا خون»

دستِ رعشه‌ات را گرم کردم
سرد بود و سیاه
تاریکی
شرِ نفاثات
گفتم :«بخواب عزیزم
خون کجا بود؟
خواب دیده‌ای حتماً»
زل زد
خوابید
پتو را کشیدم روت.

صدای گنجشکها،کلاغها،گربه‌ها و نوحه از موهات
فلق بود
بمبی در چیزی منفجر شد
پتو را پرت کرد
گفتش:«چی بود؟»
گفتم:«هیچ،بخواب،رعد بود،رعدی در چیزی،رعدی در موهات»
زل زد
خوابید
و من به سلوکی فکر می‌کردم که در نعشم گوشه کرده بود
به سلوکی در گوشه‌ی نعشم.

سخت می‌شد چیزی دید
سخت بود
زل به موهاش
زل به آشفتگی
زل به ویرانیش
زل به زل
زل به زیست
زل به ضعفِ زیست
بخواب
بخواب عزیزکم
چیزی نیست
هیچ خبری نیست...
گره‌ها  گره‌ها  پناهِ گره‌ها

آرش اله وردی
بهمن 1390

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر