نگاهی به مستند «زهره و منوچهر»
بازنشر از مطرود
مستند« زهره و منوچهر » به کارگردانی میترافراهانی در سال 2004 در تهران ساخته شده است. بکگراند این مستند، اقتباسی از شعری از ایرج میرزا به همین عنوان است.
این اثر با هوشمندی فوقالعاده کارگردان و شناخت وسیع و عمیق او از زندگی و جنسیت در تهران و ایران، یکی از بهترین و زیرکانهترین یا زنانهترین مستندهای شناخته شده در طول تاریخ مستند شهری ایران به شمار میرود. ز هره بهترین دختر اساطیری ماه برای تفریح و استراحت به شکل بشر درآمده و لخت و عور به زمین فرو میآید؛زمینی که مملو از درختهای آلتگونهی نرینه است. کار گردان در همین سکانس آغازین با کنشی آیرونیک و زیرکانه تکلیف خود را مشخص میکند. در تمام طول تاریخ اساطیری جهان، همیشه زمین نمادی از زنانگی و باروری و مادرانگی بوده و آسمان نمادی از مردانگی. اما کارگردان به ما گوشزد میکند که مواظب باشیم اینجا همه چیز فرق میکند، اینجا برعکس است، اینجا پراز آلت نرینه است. در همین جاست که او شیفتهی بدن و آلت منوچهر میشود.
در سکانسهای غیرروایی و مستند، کارگردان به گفتوگو با اشخاص متفاوتی میپردازد که میتوان از نظر نگاهشان به سکس و جنسیت، آنها را به سه گروه رادیکال سنتی، لیبرال منحرف و محافظهکار اپورتونیست تقسیمبندی کرد .لازم به ذکر است این دستهی سوم به گونهای محصول محتوم معتدل جامعهی امروز و دوگروه اولاند. حتی کارگردان نیز با بازیگوشی زیرکانهای به عنوان یک سوژه نه مولف در دستهی سوم قرار گرفته و حتی همذاتپنداری بیشتر خودش را با نگاه رادیکالهای سنتی به ما نشان میدهد.
این اثر با هوشمندی فوقالعاده کارگردان و شناخت وسیع و عمیق او از زندگی و جنسیت در تهران و ایران، یکی از بهترین و زیرکانهترین یا زنانهترین مستندهای شناخته شده در طول تاریخ مستند شهری ایران به شمار میرود. ز هره بهترین دختر اساطیری ماه برای تفریح و استراحت به شکل بشر درآمده و لخت و عور به زمین فرو میآید؛زمینی که مملو از درختهای آلتگونهی نرینه است. کار گردان در همین سکانس آغازین با کنشی آیرونیک و زیرکانه تکلیف خود را مشخص میکند. در تمام طول تاریخ اساطیری جهان، همیشه زمین نمادی از زنانگی و باروری و مادرانگی بوده و آسمان نمادی از مردانگی. اما کارگردان به ما گوشزد میکند که مواظب باشیم اینجا همه چیز فرق میکند، اینجا برعکس است، اینجا پراز آلت نرینه است. در همین جاست که او شیفتهی بدن و آلت منوچهر میشود.
در سکانسهای غیرروایی و مستند، کارگردان به گفتوگو با اشخاص متفاوتی میپردازد که میتوان از نظر نگاهشان به سکس و جنسیت، آنها را به سه گروه رادیکال سنتی، لیبرال منحرف و محافظهکار اپورتونیست تقسیمبندی کرد .لازم به ذکر است این دستهی سوم به گونهای محصول محتوم معتدل جامعهی امروز و دوگروه اولاند. حتی کارگردان نیز با بازیگوشی زیرکانهای به عنوان یک سوژه نه مولف در دستهی سوم قرار گرفته و حتی همذاتپنداری بیشتر خودش را با نگاه رادیکالهای سنتی به ما نشان میدهد.
شخصیتهای گروه اول از زنی موعظهگر، دختری بسیجی، مردی معتقد و مسئول و یک روحانی شکل گرفته که مباحثشان را حول حجاب، زن، جامعه و بکارت و نجابت چون معلمان اخلاق مدام به ما گوشزد میکنند.
در دستهی دوم با جندههایی حتا باکره و دخترها و پسرهایی امروزی روبرو میشویم که مباحثشان را ادامه داده و علاوه بر آن، از درک و عدم درک والدینشان حرف میزنند.
در دستهی دوم با جندههایی حتا باکره و دخترها و پسرهایی امروزی روبرو میشویم که مباحثشان را ادامه داده و علاوه بر آن، از درک و عدم درک والدینشان حرف میزنند.
در گروه سوم ما با دختر و پسری روبهرو میشویم که سازندهی اسباببازیهای پلاستیکی کعبه هستند. آنها در آغاز ازگفتن این که با هم رابطه دارند یا نه، امتناع کرده و سپس بعد از اقرار به این موضوع، شرط خود را برای سکس صیغههای کوتاه مدت میدانند. تنها با خواندن چند آیهی کوتاه میتوان با هر کسی خوابید و دم نزد.

همهی این گفتوگوها حاوی روایاتی بکر و گاهی تکاندهندهاند که درعین حال برای خیلی ازما شهروندان آشناست. گفتوگوکننده با نیروی فوقالعادهای بطن وجود گفتوگوشونده را بیرون کشیده و با زیرکی خاصی حق را به همهی آنها میدهد.
کارگردان به معنای یک سوژهی مشخص انتقادی که در اکثر مستندها رایج است، وجود آشکار ندارد. او به ارزیابیهای کلیشهای نپرداخته، با شخصیتهایش یکی شده و هر بار به شکل یکی از آنها در میآید. کارگردان با این کنش به حذف نیروی انتقادی در جامعه اشاره میکند؛ جامعهای که در هر سه گروهش چیزی جز بلاهت مشاهده نمیشود؛ بلاهتهایی که بر یکدیگر صحه گذاشته یا نقد میکنند. در واقع هیچ اتفاق مثبتی نخواهد افتاد. چون بلاهت تمام لایهها را پرکرده است. دوربین و کارگردان نیز به زیرکی خود را شامل این وضعیت میدانند و در فیلم به ظاهر، بلاهت خود را به نمایش میگذارند. د وربین گیج و سردرگم به همه اعتماد میکند و حق میدهد.
فیلم با تیتراژ «امیدواریم که از تماشای فیلم لذت برده باشید» به پایان میرسد. چه لذتی؟
لذت از اجرای بلاهت، عقلانیتِ بلاهت اساسیترین وجه زیست وطنی. چیزی جز این وجود ندارد.
عقلانیت و نیروی انتقادیای که خود محمل بلاهت است، در تمام وجوه زندگی ما رسوخ کرده است و مدام بر آن به صورتی اتوماتیک و حتی از درون پافشاری میشود. قوانین اجتماعی، رفتارها، عادات، هنر، جامعهی روشنفکری، سیاست، جنسیت و... همه و همه از این اصل جدا نیستند و عمدهترین وظیفه ناخودآگاهشان چیزی جز افزون کردن بلاهت نیست. به راحتی میتوان برای تمام کلمات فوق، پسوند «گوسفندی» را اضافه کرد و معنای آنها را لمس کرد: قوانین گوسفندی، رفتارهای گوسفندی، هنرگوسفندی، روشنفکری گوسفندی، سیاست گوسفندی و جنسیت گوسفندی.
کارگردان به معنای یک سوژهی مشخص انتقادی که در اکثر مستندها رایج است، وجود آشکار ندارد. او به ارزیابیهای کلیشهای نپرداخته، با شخصیتهایش یکی شده و هر بار به شکل یکی از آنها در میآید. کارگردان با این کنش به حذف نیروی انتقادی در جامعه اشاره میکند؛ جامعهای که در هر سه گروهش چیزی جز بلاهت مشاهده نمیشود؛ بلاهتهایی که بر یکدیگر صحه گذاشته یا نقد میکنند. در واقع هیچ اتفاق مثبتی نخواهد افتاد. چون بلاهت تمام لایهها را پرکرده است. دوربین و کارگردان نیز به زیرکی خود را شامل این وضعیت میدانند و در فیلم به ظاهر، بلاهت خود را به نمایش میگذارند. د وربین گیج و سردرگم به همه اعتماد میکند و حق میدهد.
فیلم با تیتراژ «امیدواریم که از تماشای فیلم لذت برده باشید» به پایان میرسد. چه لذتی؟
لذت از اجرای بلاهت، عقلانیتِ بلاهت اساسیترین وجه زیست وطنی. چیزی جز این وجود ندارد.
عقلانیت و نیروی انتقادیای که خود محمل بلاهت است، در تمام وجوه زندگی ما رسوخ کرده است و مدام بر آن به صورتی اتوماتیک و حتی از درون پافشاری میشود. قوانین اجتماعی، رفتارها، عادات، هنر، جامعهی روشنفکری، سیاست، جنسیت و... همه و همه از این اصل جدا نیستند و عمدهترین وظیفه ناخودآگاهشان چیزی جز افزون کردن بلاهت نیست. به راحتی میتوان برای تمام کلمات فوق، پسوند «گوسفندی» را اضافه کرد و معنای آنها را لمس کرد: قوانین گوسفندی، رفتارهای گوسفندی، هنرگوسفندی، روشنفکری گوسفندی، سیاست گوسفندی و جنسیت گوسفندی.
میترا فراهانی با نگاهی در ظاهر تراژیک و رئالیستی اما به شیوهای پارودیک و تلخ و خندهدار و زیرکانه تمام مفاهیم مربوط به جنسیت در ایران را به سخره میکشد. او به خوبی میداند که ژانر مستند مجبور به واقعیت است و این واقعیت آن قدر گوسفندوارانه و ابلهانه است که راهی جز به تصویرکشیدن آن وجود ندارد. باید گوسفندوارانه با وضعیت گوسفندی برخورد کرد و الا ماشینهای جاده تورا زیر میگیرند. نیروی انتقادی به معنای چپ کلاسیک سالهاست که جز وانمودهی گوسفندوارانهای از آن باقی نمانده است که با وجههای انسانی به نقد وضعیت گوسفندی میپردازد و اساس کارش را بر مبنای تز تفاوط قرار میدهد. در حالی که فراهانی در « زهره و منوچهر» وضعیت انتقادی را به گونهای دیگر تعریف میکند: «باید گوسفند بود و زندگی گوسفندی کرد تا بتوان این وضعیت را تغییر داد. باید خود چیز بود تا ریای ابلهانه را نابود کرد. باید بر علیه وانمودهها قیام کرد.»
«زهره و منوچهر» فرای تمام وجوهش یک تست گوسفندشناسی است. کارگردان در ظاهر بیطرفانه به تصویر میکشد و حالا نوبت به تماشاگر میرسد که همذاتپنداریاش را به یکی از شخصیتها، رفتارها و اندیشههای فیلم بروز دهد. همذاتپنداری شرط لذت کلاسیک است. اگر از تماشای فیلم لذت بردهاید، بدانید که حتا با کوچکترین جزئی از متن فیلم همذاتپنداری کردهاید؛ حتا با کارگردان. اگر همذاتپنداری کردهاید، بدانید که کار بزرگی را انجام دادهاید؛ یعنی شما هم ، بله خود شما هم به وضعیت گوسفندی تن داده و آن را تائید کردهاید.
پس امیدوارم که از فیلم لذت نبرده باشید، چون ژانر مستند ژانری نیست که بتوان از دیدن آن لذت برد یا چون به قول یکی از همین شخصیتها « اینجا ایران است». وای ، و من چه گوسفندانه به این جمله استناد کردم.
پس امیدوارم که از فیلم لذت نبرده باشید، چون ژانر مستند ژانری نیست که بتوان از دیدن آن لذت برد یا چون به قول یکی از همین شخصیتها « اینجا ایران است». وای ، و من چه گوسفندانه به این جمله استناد کردم.
۱۵ دی ۱۳۸۷
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر