پنجره را باز میکنم
بیرون را سرم میکنم
و به آدمهایی که از پایین رد می شوند تف میکنم
((واحد4- طبقه دوم))
مردم زنگ می زنند
سنگ می زنند
باز نمی کنم
می ترسم
می لرزم
میروم زیر پتو زار می زنم
جیش می کنم
جیرینگ جیرینگ...
اما هیچ کس نمی شنود.
خانه سرد است.
همه خون سردند.
مادر شیشه خورده ها را جمع نمیکند
مثل همیشه عمدا
حالا مردم رفته اند
مثل همیشه عمدا
هیچ کس نیست
نه کسی میاید
نه کسی میرود
خیلی بد جوریه گودو!
ومن به این فکر میکنم
که با تف های آینده ام چه کنم؟
خانواده هایم می خندند:
((وقتی فکر می کنی می رینی
فکر نکن
بیا بیرون
که سرمایه زندگانی ست کار!))
اما من که با شما شوخی ندارم
باز پنجره باز می کنم
بیرون را سرم میکنم
شعله ورم
برق می زنم
ماشین های پایین ترمز میکشند
((اوناهاش،همونه!))
دوباره سنگ می زنند نامردها
تف می ریزم
باد میاید
و تفم را می برد سوی آنان
وآنان با ماشین هاشان به زیر خاک فوت میکنند
اما باقی ماندگانشان...
من نبودم،باد بود به خدا!
و این کار خداست که باد را آفریده است
آب را
خاک را
ومن را
که دشمنانم را خواهم کشت
زیرا تمامی شان
دست به یکی کرده اند
تا بی اعتنا از زیر پنجره اتاقم بگذرند
و بعد هم
خیال می کنند
من خر تشریف دارم
پس تف به قبرتان باددر زیر پنجره اتاقم.
خداوند هنوز جهان را میا فریند
می خواهم بخوابم
شب بخیر،ای عشق نا مشروع من!
شب بخیر!
14 فروردین 1385
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر