ای برادران و خواهران غیور تریاکی من:
ادبیات ما سالم است،ادبیات ما دست کم از نیمه دوم دهه هشتاد به بعد سالم است،سرپاست و هیچ بحرانی او را تهدید نمیکند.صبح از خواب بلند میشود،صبحانه اش را میخورد به محل کارش میرود و شب به خانه بر میگردد و شامش را میخورد و میخوابد و دوباره صبح و دوباره روز از نو؛ و این روزمرگیِ ادبیات فارسی زبانانِ امروز است.همه چیز همانطور که باید و به بهترین و سالمترین شکل خود دارد پیش میرود،همه چیز طبق روال عادی و روزمرهی خودش است و به قول بنیامین همین که همه چیز همانطور که باید و به مطمئنترین شکل خود پیش میرود همین فاجعه است.سایتهای ادبی،شاعران جوان،شاعران با تجربه،اساتید شعر،کلاسهای شعر،سایتهای ادبی،جلسات شعر،صفحات شعر،کتابهای شعر و بحثهای فرمیک،بحثهای محتوایی،بحثهای فنی،بحثهای شخصی،دعواهای شخصی،دافهای شعری و هر چیزی که یک شاعر تینایجر از جامعه ادبی خود توقع دارد.این است،اینهاست،همهی اینهاست که فاجعه است،همین که هیچ اتفاقی نمیافتد فاجعه است.
نگاه تقلیلگرا و نهایتاً نگاه مأمنگونه به شعر،شعر به مثابهی آرامشگاه و جایی که همه به آن پناه بیاورند تا از هجوم چیزهایی که در بیرون دارد به سمت سوژگیشان پرت میشود در امان بمانند همان نگاهیست که این سالها به شعر شده است.شعر دوباره به جای خودش ،به قلهی رفیع خودش برگشته است،شعر دوباره دارد به کشتی نوح بدل میگردد.شعر تنها مکانیست که درآن هیچ اتفاقی نمیافتد در حالیکه در بیرون مدام دارد اتفاق میافتد،بیرون خطرناک است بیا تو،بیا که این خانه،خانهی توست،بیا و فراموش کن.آیا این خواستِ فراموشی ،این جهان مطمئن،این تسلیمِ ریاکارانه فاجعه نیست؟
برخلاف گفتار مسلط جامعه ادبی ، باید گفت فضای ادبیات امروز بحرانی نیست،فضای ادبی ما و شعر ما بحرانی نیست بلکه فاجعه است و دوای رفع ِاین فاجعه چیزی جز بحرانساز کردن و تخریب آن نیست.این ماییم، ما، خود ما که شعر را به خودش رسانده ، به خیانتی که اسمش شعر است، به ماهیت،فیزیک و مکان و مقصد خود ،این مائیم که دست روی دست گذاشتهایم،این کلبیمسلکی ماست.کدام کار ادبی؟کدام عرق ریزی ادبی؟کدام شعر بلند؟کدام ادبیات بزرگ؟کدام مرام اشتراکی؟کدام تحمل دیگری؟کدام اخلاق حرفه ای؟کدام نوشتن؟کدام خواندن؟کدام سرریز شدن؟کدام فکر؟کدام اتاق؟ قطعاً این مائیم که مقصریم ،از خودمان شروع کنیم و دست از این جمله بکشیم که «فضای ادبی مسموم است»و امثالهم. کی باید قبول کنیم که اگر فضای ادبی مسموم است اول از همه این خودِ ماییم که مسمومیم و شاید این خودِ ماییم که سم را توی این خوراک ریختهایم و عجیبتر اینکه پس چرا مریض نمیشویم؟ چرا نمیمیریم؟ چرا هلاک نمیشویم؟ بیایید دست بکشیم،بیائید.
شعر دوران ما فاجعه است.چرا؟چون که دربندِ شاعر و زندگی و زیست شاعر است ، آن هم شاعری که هنوز شعورِ حرفهای به کار خود ندارد.شاعری که قبول نمیکند شعر و تغییر و به زعم من تخریب مکان تو خالی و کرمو و در عین حال متعالی شعر یک کار است،یک حرفه است،حرفهای که نیازمند عرقریزیست .شاعری که گمان میکند شعر یک مکان است تا تمام بیماریهایش را درآن بریزد،شاعری که فکر میکند شعر آسایشگاهست چرا که خود را بری از بیرون میداند،چرا که اختلالی در شعور زیستن او وجود دارد،چرا که او باز هم بارها و بارها خود را بری میداند و این خودِ فاجعه است، خودِ بیاخلاقیست،خودِ بیشعوریست،از خودمان شروع میکنیم.در این شرایط محافظهکارانه و کلبیمسلکانه چه توقعی از شعر میرود؟ در این آرامش قدرتمند ،در پسِ پشت این اثرات داروهای آرامبخش،کدام سوژهی نئشه از خماری حرف میزند و کافه را به هم میزند،اصلاً کدام سوژهی خمار میتواند یک کافه را به هم بزند؟بیائید دست بکشیم،بیائید.
مشکل اصلیِ شعر ما نه نشریات محافظهکارانه است،نه شاعران راستگرا،نه شاعران محافظهکار،نه جایزههای ادبی،نه نشر نگاه،نه نشر ثالث و نه نشر چشمه و نه این خردهنهادهای فرهنگساز و خردهکارگزاران فرهنگی.آنها دارند کار خودشان را میکنند ، این مائیم که کار خودمان را انجام نمیدهیم، این مائیم که به دنبال بهانهایم که نق بزنیم،که حرف بزنیم تا چیزی برای نمایش داشته باشیم،البته که فقط نمایش. مسبب اصلی این فاجعه مائیم، خودِ ما.سالهاست که نتوانستهایم یکی از این جلسات متعددی را که شروع میکنیم صرفاً تا ده جلسه ادامه دهیم؛ سالهاست که نتوانستهایم وقتی به شعر یکدیگر نگاه میکنیم به قیافه،اخلاق و رابطه طرف نگاه نکنیم،سالهاست که بغض گلویمان را ورم انداخته و نفرتمان روز به روز از هم بیشتر میشود،سالهاست که همیشه پای یک زن در میان است،سالهاست که رادیکالیسم و آوانگاردیسم را در بی قیدی میدانیم،سالهاست که تا لنگ ظهر میخوابیم و خیالمان راحت است که این بارِ شعر ،بهتر است بنویسم قطار شعر،خودش صبحِ زود بیدار میشود و کار خودش را شروع میکند و پیش میرود و سالهاست که ما مسافریم نه راننده.بیائید دست بکشیم،بیائید، بیائید.
نوشتن خود به خود امری بحرانساز است،نوشتن به مثابهی بحران ، استراتژی شعر آلترناتیو امروز است.ادبیات ما در این سالها مدام دارد از نوشتن میگریزد، فضای ادبی ما ، فضائی نوشتاری نیست و به همین دلیل است که هیچ بحرانی در آن اتفاق نمیافتد.این فضای گفتار محور ،این لالایی مهلک ، چه بسا به معنای دریدایی آن،شاعران غیر رسمی را به خواب کشانده است،به حاشیه کشانده است.این نوع شعر به اقلیتی بدل شده که خود طالب آن است و این خواستِ در اقلیتبودن،نابودکنندهترین فاجعهای است که یک سیستم میتواند بر سر یک سوژه بیاورد و جالبتر از همه آنکه هر دو طرف ماجرا گاهاً خودِ مائیم،گاهی خودمان را به نهاد و سیستم بدل می کنیم وآنطرفمان را به اقلیت میکشانیم و گاه خودمان، خودمان را به اقلیت میکشانیم و آنطرفمان را به سیستمیت محکوم می کنیم و باز هر دو طرف خودمانیم،شاعران جوان ؛ غافل از آنکه این بودن در هر دو طرف مرگِ کنش و پراتیک است،تئوری تسلیم است و باز غافل که این همان چیزهائیست که گفتار مسلط از ما میخواهد: کار نکردن، ننوشتن ، نخواندن ، فکر نکردن، سرریز نشدن و فقط حرف زدن، خوابیدن ،نئشگی و فخر.
ادبیات ما سالم است،ادبیات ما دست کم از نیمه دوم دهه هشتاد به بعد سالم است،سرپاست و هیچ بحرانی او را تهدید نمیکند.صبح از خواب بلند میشود،صبحانه اش را میخورد به محل کارش میرود و شب به خانه بر میگردد و شامش را میخورد و میخوابد و دوباره صبح و دوباره روز از نو؛ و این روزمرگیِ ادبیات فارسی زبانانِ امروز است.همه چیز همانطور که باید و به بهترین و سالمترین شکل خود دارد پیش میرود،همه چیز طبق روال عادی و روزمرهی خودش است و به قول بنیامین همین که همه چیز همانطور که باید و به مطمئنترین شکل خود پیش میرود همین فاجعه است.سایتهای ادبی،شاعران جوان،شاعران با تجربه،اساتید شعر،کلاسهای شعر،سایتهای ادبی،جلسات شعر،صفحات شعر،کتابهای شعر و بحثهای فرمیک،بحثهای محتوایی،بحثهای فنی،بحثهای شخصی،دعواهای شخصی،دافهای شعری و هر چیزی که یک شاعر تینایجر از جامعه ادبی خود توقع دارد.این است،اینهاست،همهی اینهاست که فاجعه است،همین که هیچ اتفاقی نمیافتد فاجعه است.
نگاه تقلیلگرا و نهایتاً نگاه مأمنگونه به شعر،شعر به مثابهی آرامشگاه و جایی که همه به آن پناه بیاورند تا از هجوم چیزهایی که در بیرون دارد به سمت سوژگیشان پرت میشود در امان بمانند همان نگاهیست که این سالها به شعر شده است.شعر دوباره به جای خودش ،به قلهی رفیع خودش برگشته است،شعر دوباره دارد به کشتی نوح بدل میگردد.شعر تنها مکانیست که درآن هیچ اتفاقی نمیافتد در حالیکه در بیرون مدام دارد اتفاق میافتد،بیرون خطرناک است بیا تو،بیا که این خانه،خانهی توست،بیا و فراموش کن.آیا این خواستِ فراموشی ،این جهان مطمئن،این تسلیمِ ریاکارانه فاجعه نیست؟
برخلاف گفتار مسلط جامعه ادبی ، باید گفت فضای ادبیات امروز بحرانی نیست،فضای ادبی ما و شعر ما بحرانی نیست بلکه فاجعه است و دوای رفع ِاین فاجعه چیزی جز بحرانساز کردن و تخریب آن نیست.این ماییم، ما، خود ما که شعر را به خودش رسانده ، به خیانتی که اسمش شعر است، به ماهیت،فیزیک و مکان و مقصد خود ،این مائیم که دست روی دست گذاشتهایم،این کلبیمسلکی ماست.کدام کار ادبی؟کدام عرق ریزی ادبی؟کدام شعر بلند؟کدام ادبیات بزرگ؟کدام مرام اشتراکی؟کدام تحمل دیگری؟کدام اخلاق حرفه ای؟کدام نوشتن؟کدام خواندن؟کدام سرریز شدن؟کدام فکر؟کدام اتاق؟ قطعاً این مائیم که مقصریم ،از خودمان شروع کنیم و دست از این جمله بکشیم که «فضای ادبی مسموم است»و امثالهم. کی باید قبول کنیم که اگر فضای ادبی مسموم است اول از همه این خودِ ماییم که مسمومیم و شاید این خودِ ماییم که سم را توی این خوراک ریختهایم و عجیبتر اینکه پس چرا مریض نمیشویم؟ چرا نمیمیریم؟ چرا هلاک نمیشویم؟ بیایید دست بکشیم،بیائید.
شعر دوران ما فاجعه است.چرا؟چون که دربندِ شاعر و زندگی و زیست شاعر است ، آن هم شاعری که هنوز شعورِ حرفهای به کار خود ندارد.شاعری که قبول نمیکند شعر و تغییر و به زعم من تخریب مکان تو خالی و کرمو و در عین حال متعالی شعر یک کار است،یک حرفه است،حرفهای که نیازمند عرقریزیست .شاعری که گمان میکند شعر یک مکان است تا تمام بیماریهایش را درآن بریزد،شاعری که فکر میکند شعر آسایشگاهست چرا که خود را بری از بیرون میداند،چرا که اختلالی در شعور زیستن او وجود دارد،چرا که او باز هم بارها و بارها خود را بری میداند و این خودِ فاجعه است، خودِ بیاخلاقیست،خودِ بیشعوریست،از خودمان شروع میکنیم.در این شرایط محافظهکارانه و کلبیمسلکانه چه توقعی از شعر میرود؟ در این آرامش قدرتمند ،در پسِ پشت این اثرات داروهای آرامبخش،کدام سوژهی نئشه از خماری حرف میزند و کافه را به هم میزند،اصلاً کدام سوژهی خمار میتواند یک کافه را به هم بزند؟بیائید دست بکشیم،بیائید.
مشکل اصلیِ شعر ما نه نشریات محافظهکارانه است،نه شاعران راستگرا،نه شاعران محافظهکار،نه جایزههای ادبی،نه نشر نگاه،نه نشر ثالث و نه نشر چشمه و نه این خردهنهادهای فرهنگساز و خردهکارگزاران فرهنگی.آنها دارند کار خودشان را میکنند ، این مائیم که کار خودمان را انجام نمیدهیم، این مائیم که به دنبال بهانهایم که نق بزنیم،که حرف بزنیم تا چیزی برای نمایش داشته باشیم،البته که فقط نمایش. مسبب اصلی این فاجعه مائیم، خودِ ما.سالهاست که نتوانستهایم یکی از این جلسات متعددی را که شروع میکنیم صرفاً تا ده جلسه ادامه دهیم؛ سالهاست که نتوانستهایم وقتی به شعر یکدیگر نگاه میکنیم به قیافه،اخلاق و رابطه طرف نگاه نکنیم،سالهاست که بغض گلویمان را ورم انداخته و نفرتمان روز به روز از هم بیشتر میشود،سالهاست که همیشه پای یک زن در میان است،سالهاست که رادیکالیسم و آوانگاردیسم را در بی قیدی میدانیم،سالهاست که تا لنگ ظهر میخوابیم و خیالمان راحت است که این بارِ شعر ،بهتر است بنویسم قطار شعر،خودش صبحِ زود بیدار میشود و کار خودش را شروع میکند و پیش میرود و سالهاست که ما مسافریم نه راننده.بیائید دست بکشیم،بیائید، بیائید.
نوشتن خود به خود امری بحرانساز است،نوشتن به مثابهی بحران ، استراتژی شعر آلترناتیو امروز است.ادبیات ما در این سالها مدام دارد از نوشتن میگریزد، فضای ادبی ما ، فضائی نوشتاری نیست و به همین دلیل است که هیچ بحرانی در آن اتفاق نمیافتد.این فضای گفتار محور ،این لالایی مهلک ، چه بسا به معنای دریدایی آن،شاعران غیر رسمی را به خواب کشانده است،به حاشیه کشانده است.این نوع شعر به اقلیتی بدل شده که خود طالب آن است و این خواستِ در اقلیتبودن،نابودکنندهترین فاجعهای است که یک سیستم میتواند بر سر یک سوژه بیاورد و جالبتر از همه آنکه هر دو طرف ماجرا گاهاً خودِ مائیم،گاهی خودمان را به نهاد و سیستم بدل می کنیم وآنطرفمان را به اقلیت میکشانیم و گاه خودمان، خودمان را به اقلیت میکشانیم و آنطرفمان را به سیستمیت محکوم می کنیم و باز هر دو طرف خودمانیم،شاعران جوان ؛ غافل از آنکه این بودن در هر دو طرف مرگِ کنش و پراتیک است،تئوری تسلیم است و باز غافل که این همان چیزهائیست که گفتار مسلط از ما میخواهد: کار نکردن، ننوشتن ، نخواندن ، فکر نکردن، سرریز نشدن و فقط حرف زدن، خوابیدن ،نئشگی و فخر.
بحرانسازی مرحلهای از خلق است، ایدهپردازی رادیکال؛آغاز بحرانسازیست و این آغاز ،پایانِ حرفزدنهای بیدروپیکر و درخودماندگار است،ایدهپردازی و بحرانسازی بیرونزدن است،پرتشدن به بیرون از فرم است،آغاز پراتیک است،پراکسیسی که تئوریساز است و این میتواند انفجارِ فاجعه باشد چیزی که ما را از آن آرامش دروغینی که ذکر شد به سوی زیستن،به گوشتِ راستین زیستن هدایت میکند.در این مرحله است که شعر آلترناتیو علیرغم میل خود به اقلیت کشیده میشود ، شعر آلترنیتیو گریزی از این طردشدگی ندارد و به قول علی سطوتی از پیش مطرود است چرا که ذاتاً متهم است،متهم به خلقِ بحران،به بحرانِ خلق . اینجاست که هر دو طرف ماجرا خودِ ما نیستیم،ما،فقط یک طرف ماجرائیم و این شروعِ اکت است ؛ اکتی ادبی. بیائید دست بکشیم،بیائید برادران و خواهران غیور تریاکی من.
آرش اله وردی
*عنوانی از یادداشتهای کتاب چرند و پرند دهخدا
۲۳ مهر ۱۳۹۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر