فضای مادرم فرق می کند
فضای من هم با مادرم فرق میکند
فضای همه با همه فرق میکند
این مسئلهی خاصی نیست
باید فضا را محو کرد
باید مسئله را گم کرد
فضای همسرم هم فرق میکند
فضای مادرم هم با زن برادرش فرق میکند
فضای من هم با زن برادر مادرم فرق میکند
فضای همه با همه فرق میکند
همسرم حالا در کنار زن برادرش نشسته است
و برای او تی اس الیوت میخواند
و من
آه
دارم دردم را خفه میکنم در بطن
در رگ
در استخوانم
درد هیچگاه طبیعی نیست
هیچگاه
آواز میخوانم
آوازِ خفگی
آوازِ خفتن
اما روز به روز موشها بیشتر بیدار میشوند
فضای موشها فرق میکند
موشها زبان ما را نمیفهمند
موشها زبان پیچیدهای دارند
موشها تو را نمیفهمند
تو بیرونتر از موشهائی
فراتری
شکار کن
شکار کن
موشها را گاز بزن
دوباره مادرم داد زد
و بچهها هم بعد پشت سرش داد زدند
سکوت کردم
همه به احترامم سکوت کردند
من مرد خانه ام
وبه یاد دارم روزی چون یک موش سوار پراید یاور بودم
و بعد در شوکا شعری خواندم
بعد دیدم همه انگشتانشان را بریده اند
انگشتانشان را گاز زدم
آنها داد زدند
آنروز دویدم رفتم تلفن عمومی
چون موش
با عطیه تماس گرفتم
آنروزهایی که گذشتند
چون موش
آنروزهای سردی که در سراشیبی گاندی سر خوردم
داد کشیده بودم
و شلوارم جر خورده بود
آنروزها که گمان میکردم
طاعون گرفتهام
آن روزها که موبایل اعتباریام قطع بود
آری آن روز رفتم تلفن عمومی
وبه عطی زنگ زدم گفتم
گفتم:چند تا موش کشتهای عزیزم؟
سریعا بعد قوز در آوردم
قوزی درآوردم که چرا به کشتن همنوعانم شاد میشوم؟
پیراهنم را کندند دوستانم در این برفها
دوستان خونیام هرچه بیشتر فشار میدادند روی قوزم
بوهای بدتری گروهن تراوش میکردیم
ما بد و کثیف و خار بودیم
چرک از سوراخهامان بیرون میجهید
که چرا دیگر سوراخی نبود برای نفس
چرکها موش شدند
موشها
موشها
مردم مثل همیشه آمدند
من گفتم: من شاعر اجتماعیام
آنها ما را از کافه بیرون کردند
و من فکر کردم ارفئوسم
و من فکر کردم که مبادا به پشت سرم نگاه کنم
و من فکر کردم این شعر شاهکار است
سبز خواهم شد میدانم
بیا زیر رانهام را بگیر ای شعر وقیح
می خواهم تو را فراموش کنم
می خواهم تو را سوگند بدهم که مرا فراموش کنی
بیا
بیا
دوباره مادرم داد زد مثل مادرش
اینبار سرگنده ی برادرم داد زد
ناگهان سرم به سرگنده و شتاب گرفتهی برادر خورد و درچاه افتاد.
چاه
آواز میخوانم
آوازِ خفگی
آوازِ خفتن
چاه
چاه
موشها و من
کاش میشد بیام بیرون بروم شمال حال کنم
کاش میشد بخوابم
کاش میشد این ریشههای کلنگخورده ، کوفتگیهای تنِ مرا در آغوش میگرفتند
کاش میشد فضا را محو کنم
نمی شود
موشها را محو کنم
نمی شود
کاش میشد سرمای صحنه را محو کنم
نمی شود
صدای موشها را
بوی قوزم را
کاش میشد همهی چیزهای اطرافم را حذف کنم
که چرا ارفئوسم؟
من چرا ارفئوسم؟
من چرا بر نگردم؟
که چرا
که کو همسرم اصلن ای سگِ سه سر ؟
نمی شود.
چندی گذشت
و حالا
ما خوب شده ایم
سازگار شدهایم
ما خداوندِ تاریکی را جستهایم
و عکس دسته جمعی میگیریم
و به سرکوب همهآغوشی کامل دستهجمعی شرمآور ایرانی
لبخند آرامبخشی میزنیم
آره آره آره ره ر ه ره ر ر ه ه ر ره
لبخند آرامبخش
ای علیِ سطوتی
من
نامزد دارم
من شاعر اجتماعیام
من برنخواهم
ای لبخند آرامبخش
ای چاه
ای قعر
مرا حذف کن در خودت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر